سلام
به وبلاگ ساوالان وبلاگ متعلق به خودتان خوش آمدید.
من تصمیم گرفتم آماری ازبازدید کنندگان این وبلاگ تهیه کنم به این منظور از شما خواهشمندم که سن و نام شهر خودرا درقسمت نظرات نوشته ودر این نظر سنجی شرکت کنید.
درضمن اگر نظری(خوب یا بد) درمورد مطالب این وبلاگ داشتید،درقسمت نظرات هر بخش بنویسید.
باتشکر
اگر واقعا می خواهید در زندگیتان تغییری ایجاد کنید باید ابتدا
ذهن و افکارتان را تغییر دهید و آن را از هر نوع تفکر آزار
دهنده ای که شما را به عقب می راند پاک کنید. در این
مطلب جملاتی گردآوری شده که به شما کمک می کنند
بتوانید ذهنتان را آزاد کرده و تغییرات دلخواهیتان را در زندگی
ایجاد کنید.
ماهمان افکارمان هستیم، اگر نتوانیم افکارمان را تغییر دهیم
نمی توانیم هیچ تغییر دیگری ایجاد کنیم. شما قطاری از افکار
دارید که هنگام تنهایی، سکوت و زمانی که غرق در افکارتان
هستید سوار آن می شوید. ارزشی که برای خودتان قایل
هستید و شادی هایی که در زندگی دارید همه بستگی به
جهتی دارند که قطار به آن سو در حرکت است.
هرگز با آدم نادان مجادله نکنید
تماشاگران ممکن است نتوانند تفاوت بین شما را تشخیص دهند . . .
اي دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب
درمان طلبي درد تو افزون گردد
با درد بسازو هيچ درمان مطلب
** خيام **
باد مي وزد …
ميتواني در مقابلش هم ديوار بسازي ، هم آسياب بادي
تصميم با تو است . . .
به گنكجشك گفتند بنويس عقابي پريد
عقابي فقط دانه از دست خورشيد چيد
عقابي دلش آسمان، بالش از باد
به خاك و زمين تن نداد!!!
وگنجشك هر روز همين جمله هارا نوشت
و هي صفحه صفحه و هي سطرسطر،چه خوش خط و خوانانوشت!
و هرروز دفتر مشق اورا معلم ورق زد
و هر روز هم گفت آفرين
چه شاگرد خوبي، همين !!!
ولي بچه گنجشك يك روز با خودش فكر كرد
براي من اين آفرين ها كه بس نيست ؟!!
سوال من اين است؛
چراآسمان خالي افتاده آنجا
براي عقابي شدن،
چرا هيچ كس نيست ؟؟
چقدر " ازعقابي پريد" فقط رونويسي كنيم؟
چقدر آسمان خط خطي، بال كاهي
چرا پركشيدن فقط روي كاغذ
چرا نقطه هر روز، باز از سرخط ؟؟؟ چرا ؟
براي پريدن از اين صفحه ها نيست راهي ؟
وگنجشكِ كو چك پريد ...
به آن دورها
به آنجا كه انگشت هر شاخه اي رو به اوست
به آن نورها
و هي دور و هي دور و هي دورتر
و از هر عقابي كه گفتند مغرورتر!!!
و گنجشك شد نقطه اي
نه در آخرِ جمله در، دفتر اين و آن
كه بر صورت آسمان
ميان دو ابروي رنگين كمان!!!
من خواندم خوب است،حتما بخوانید
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید...
من سالها نماز خوانده ام . بزرگترها میخواندند . من هم میخواندم .
در دبستان ما را برای نماز به مسجد میبردند . روزی در مسجد بسته
بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر
به خدا نزدیکتر باشید!
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها
مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم!
_هنوز در سفرم_
سهراب سپهری
اگر می خواهید خوشبخت باشید
زندگی را به یک هدف گره بزنید ، نه به اشیاء
در دوره امروزی که تمام مردم درگیر روزمرگی زندگی شده اند، روشهایی برای شاد بودن وجود دارد...
.: Weblog Themes By Pichak :.